گنجشک و خدا ...
نوشته شده توسط : احسان اسکندری
گنجشک به خدا گفت :


لانه کوچکی داشتم , آرامگاه خستگی ام , سرپناه بی کسی ام بود ,


طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تورا گرفته بودم ؟ خدا گفت :


ماری در راه لانه ات بود , تو خواب بودی , باد را گفتم لانه ات را واژگون کند


آنگاه تو از کمین مار پرگشودی !!!


چه بسیار بلاها از تو به واسطه محبتم دور کردم وتو ندانسته به دشمنی ام برخواستی ...






:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: